گذر عمر

ثبت لحظاتی از عمرم

تبلیغات تبلیغات

ماه می قشنگ

این روزا درگیر حیاطیم یه سری چمن کاشتیم به دل همسری ننشست. مجدد کل حیاطو بیل زد و این سری صاف صاف کرد و منتظره کمی هم خاکش خشک شه بعد چمن بکاره. یه گوشه حیاط فایر پلیس درست کردیم یه گوشه هم کف پوش خریدیم زدیم و همچنان این کارا ادامه دارن. ویکند قبل با مادرای پسردار رفتیم پیک نیک. این هفته هم شازده مسابقه داشت و همگی اومدن باشگاهی که ما بودیم و عصرونه زدیم و والیبال و وسطی هم بازی کردیم. روزای آرومی دارم. روزای قشنگی دارم. هوا هم عالی. نه سرده نه گرمه همونجوری که باید بهار باشه. سری قبل پسرا رو اوردم استخر رفتم واسه خودم گشتم. این سری،کتاب اوردم و نشستم تو ماشین. صندلی رو خوابوندم و درازکش شدم و آسمون دیده میشه. یادم افتاد میخواستم این جا بنویسم. کتابو میزارم کنار که بنویسم. امروز وارد یه جلسه ای شدم که بابت یه چی دیگه والنتیر شده بودم و وارد اینم شدم و از این بابت خوشحالم. واسه اینکه یادم
ادامه مطلب

عجب روزی بود!

دیشب بعد استخر رفتم والمارت شیر بخریم که مثل همه خریدای کوچیک دیکه درگیر شدیم و چرت و پرت. داشتم هندونه برمیداشتم که شب بخوریم بسکه گرمم بود، یکی از دوستامون رو دیدیم و چون ماشین نداشتن رسوندیم. رسیدم خونه انقدر خسته بودم که نشد کار کنم. شازده هم دوتا تکلیفش مونده بود نشست پای اونا. یه مرغی پختم بلانسبت فردا نهار داشته باشیم. تصمیم گرفتم فرداش رو بمونم از خونه کار کنم و زودتر شروع کنم. یک لحظه هم نشد از پای میزم بلند شم. فقط،وقت نهار بعد یکماه که برنج نپخته بودیم هوس کردم و کته کردم و روشم خلال بادام و پرتقال و اینا تو فریز داشتم و حسابی حال داد. بعدم واسه پسرا ته چین درست کردم رسیدن نهار  اماده باشه. ته چینی که وسط،جلسه اونم تکنیکال پزیدم! عصر همسری رسیدن و کار منم بالاخره تموم شد و خیلی خیلی خسته بودم از کار و فک کردم حتما صورتجلسه رو باید امروز بنویسم و تمام نت هام مونده بود تو افیس. او
ادامه مطلب

مهندس!

انقدر درگیر بودم این مدت که دیگه اکانت پی اینجم رو چک نمیکردم. صبح دیدم یه ایمیل اومده که آی دی کارتمو آپدیت کنم. گفتم شاید خبریه. چک کردم دیدم اوا پی اینجم اپرو شده!   خیلی خوشحال شدم. خیلی. به نظرم برام یه مایل استون مهمی تو کانادا بود. آفرین به خودم! عصرم همسری پسرا رو برد استخر و بهم گفت خونه ای؟ گفتم اره باید یه ریپورتی اماده کنم. گفت شاید دوستش بیاد از خونه یه چی بگیره. منم از حموم دراومده بودم و حوله پیچ بودم. پرده رو مات کردم و گفتم به دوستت بگو از در حیاط،بیاد برداره و من حال ندارم لباس بپوشم درو باز کنم! مشغول کارم بود که در زدن و دوستم دم در با شمع و کیک برای تولدم سورپرایز کرد. اصلن انتظارشو نداشتم خصوصا که نی نیش تازه هفته پیش بدنیا اومده بود. خلاصه کلی حال کردم با نی نی قشنگش و کیک خوردیم و رفتن.   پسرا و همسری هم برام کارت گرفته بودن و راکت تنیس! همون چیزی که میخواستم. دیگه
ادامه مطلب

خاطرات

صبح که بیدار شدم فرنی درست کردم. شازده حس مریضی داشت و فک کردم خوبه برا صبحونه بخوره.درست کردنش حس خوبی بهم داد.اخرین بار وقتی بچه بودن و غذا رو شروع کردیم براشون درست میکردم! خودمم یه ظرف خوردم و کیف کردم. یهو تصمیم گرفتم از خونه کار کنم.فسقلی نمیتونست با دوچرخه و اسکوتر بره چون مچش آسیب دیده بود. بعد پنج دقیقه برگشت و گفت میشه با ماشین منو ببری. بردم و برگشتم و دیدم نیم ساعتی وقت دارم کارمو شروع کنم که یهوو یه حسی اومد که نمیخوام کار کنم. تمرکز نداشتم اصلا.ایمیل زدم به تیم که من امروز رو آف میگیرم. صبح برای بچه ها آجیل میزاشتم یه مشت فندق و بادوم ریختم تو اب جوش که خیس بخورن. وقتی خوردم قشنگ پرت شدم به اولین خونه خودمون. حس نویی خونه. حس شادی خونه خودت. تو ورودی شهرک یه وانتی فندق تازه میفروخت و ما مشتری دایمیش بودیم.فندق آبدار یاداور اون روزاست برام.بعدم فک کردم چیکار کنم با روزم. اولش
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها